کد مطلب:259278 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:245

هیبت باشکوه
قطب راوندی رحمه الله می نویسد:

فضل بن احمد، كاتب معتز بالله گوید: روزی با معتز به مجلس متوكل وارد شدیم، دیدیم غضب آلود و پریشان است. او به فتح بن خاقان گفت: به خدا! او را خواهم كشت، چرا كه به دولت من تفرقه می افكند.

آن گاه دستور داد چهار نفر از غلامان جلف را حاضر كردند و آن ها را در پی حضرت فرستاد.

ناگاه امام هادی علیه السلام وارد شد، لب های مباركش به دعا حركت می كرد و ابدا اثر اضطراب و وحشت در آن حضرت علیه السلام نبود. چون نظر متوكل بر آن حضرت افتاد یك مرتبه خود را از تخت به زیر افكند و به استقبال حضرت شتافت و با اضطراب



[ صفحه 37]



او را در برگرفت، دست های مبارك و میان دو دیده اش را بوسید و شمشیری را كه در دستش بود به زمین انداخت و گفت: ای آقای من! ای بهترین خلق خدا! برای چه در این وقت آمده ای؟

حضرت فرمود: پیك تو آمد و گفت: متوكل تو را طلبیده است.

متوكل گفت: آن زنازاده دروغ گفته است، ای آقای من! به همان جایی كه آمدی بازگرد!

آن گاه گفت:ای فتح بن خاقان! ای عبدالله! ای معتز! آقای خودتان و آقای مرا بدرقه كنید.

وقتی نظر آن غلامان خزر بر آن حضرت علیه السلام افتاد: همگی نزد آن حضرت بر زمین افتادند. و بر حضرتش تعظیم كردند.

وقتی امام هادی علیه السلام بیرون رفت. متوكل غلامان را طلبید و به مترجم گفت: از آنها سؤال كن چرا از امر من اطاعت نكردند؟

گفتند: چون آن بزرگوار نمایان شد از مهابتش بی اختیار شدیم، دیدیم در اطراف او بیش از صد شمشیر برهنه و شمشیردار ایستاده اند، مشاهده ی این وضع مانع شد كه از امر تو اطاعت كنیم و دل ما پر از خوف و رعب شد.

متوكل رو به فتح نمود و گفت: این امام توست و خندید.

فتح به خاطر آن كه بلایی از آن حضرت گذشت شادمان شد و خدا را حمد نمود.